ائلمانائلمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات پسرم ائلمان

اخرین حرفای دوران بارداری

1393/5/17 0:12
نویسنده : آنا
308 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم شنبه رفتیم برا سونوگرافی مامانم بردیم برا اخرین سونو نوه شو ببینه اقای دکتر خندید و گف جنین ی کم بزرک بعد اومدیم پیش خانم دکتر صفا بدون هیچ معطلی گفتن فردا باید عمل شی ما هم با ذوق تمام گفتیم حاضریم وقتی بابا علی فهمید باورش نمیشد میگف تموم بدنم عرق کرد بالاخره ارزومون براورده شد اومدیم داروخونه بعد خونه کارامونو کردیم ان نه و بابا بزور خوابیدن اما خوشگلم شما تا صبح لگد زدی و من قران خواندم نماز صبح و خوندیم و ما در تاریخ 93/5/12 بسوی بیمارستان ساعت 7 راهی شدیم

       بغد پذیرش سرم زدن ومن با پرستار رفتم اتاق عمل فاصله بین اتاق عمل چند پرستار بطرف من میمودن یکیشون میگف جنسیت بچه چیه اون یکی اسمش چیه و من با لبخند جواب میدادم دکتر صفا هم نشسته بودن اونجا بالخره رسیدم اتاق عمل دو تا دکتر بیهوشی اونجا بودن کلی باهم حرفیدیم از میزان تحصیلات تا شغل بابا ...گفتن عجب روحییی با لبخند که اومدی تو اتاق یعنی عملتم خوبه منم فقط صلوات میفرستادم از خدا طلب کمک میکردم ی حس ارامو تو وجودم بود بجز ترس خلاصه از کمر امپول زدن و خانم دکتر اومدن و عمل شرو کردن ساعت 9 صبح من بیحس شدم بعد چند دقیقه انگار یه عزیزی رو از وجدم کشیدم بیرون یه حس عجیب غیر قابل گفتن پزشکا با ذوق میگفن به چه پسری اوردن کنار تختم نیم رخت و دیدم اشک از چشام سرازیر شد اونجا فهمیدن بعد خدا این تلاش دکترا بود من و صاحب این فرشته کردن منو بردن ریکاوری بعد مامانم و بابا علی جلوی اسانسور منتظرم بودم رفتیم بخش و من فقط تعریف میکردم که تورو دیدم میگفتم چقد نازی پسرم بعد اوردنت اتاق  بابا دیدت پسرم وزنتم 3/700 بود عشقم پرستار ها هم پشت سر هم میومدن بهمون میرسیدن عالی بود اتاق عمل دکترا پرستارا ممنون از همه از مامان فاطمه بابا علی برا ملاقاتم انا عمه های من ملیحه نگار ناهید ارزو لیلا خانم دختر عمه اکرم مینا طیبه دختر دایی وحیده منیر دختر عمه شهلا با پسرش طاها  اقا دایی من ثمین زن دایی پسر دایی عمو هادی .از همه ممنون

 

پسندها (2)

نظرات (1)

گل
19 مرداد 93 14:00
ببخشید خانمی چرا عکس پسر تو نمی ذاری