ائلمانائلمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات پسرم ائلمان

بدون عنوان

عزیزم 21 اذر 1392 وقتی فهمیدم در وجود من شرو به نفس کشیدن کردی انگار خوشبخترین  ادم کره زمین بودم پرواز میکردم نمیدونستم چطور به بابات خبر بدم میخواستم قبل همه بابایی بدونه وقتی فهمید اشک تو چشاش جمع شده از خوشالی خندید فریاد زد صب همون روز هوس خرما کردم نمیدونی چقد دلم میخواست بابایی رفت برام خرید اورد خاله سمیرام شنید کلی ذوق کرد دایی حسینم فقط میخواس بدونه کی به دنیا میای خلاصه ما رفتیم میانه قضیه لو رفت و عمه ها و مامان بزرگ عادله کلی خوشال شدن و جشن گرفتن اخه ی سال بابا فیروز مریض تو تخت این خبر خوش بعد همه غصه هامون بود عمه سمیه شیرینی گرفت و عمو حمید کلی واسم چیز میز میخرید ماهی البالو خشک کیک یزدی بخاطر تو دیگه عزی...
16 ارديبهشت 1393